نقطه؛ ویرگول...

یادداشت های گاه و بیگاهانه

نقطه؛ ویرگول...

یادداشت های گاه و بیگاهانه

هزار سال بعد !

اهم اهم امتحان می کنیم! یک... دو ... سه ! کسی هنوز مونده که اینجا رو بخونه ؟!

خب امیدوارم که تک و توک هنوز آشنا روشناهایی باشن و سنگ رو یخ نشیم والا :))

امروز هزار سال از روزی که نوشتم می گذره! چه قدر به بلاگفا فحش بدم که بسش باشه ؟ هان؟ از روزی که خراب شد و نوشته هامونو خورد و مجبور به کوچ شدیم دیگه هیچ وقت اون آدم سابق نشدم ! :))

یعنی کلا سیستم نوشتاریمون ریخت بهم! البته تقصیر اینستاگرام بی تربیت هم هست که کلا ملت رو از راه بدر کرد و کلی وبلاگ نویس خوب رو کشوند سمت خودش و فاتحه!

ولی خداییش هیچی، هیچی، هیچی نوشتن تو وبلاگ نمیشه ! 

باشد که انسان درستکاری باشیم و بنویسیم کماکان

بهارونه

دارم با سال جدید دوست می شم. آخر هفته ی پیش یه سفر خیلی فشرده و خیلی خنده دار داشتیم با یازده نفر دوستای خل و چل.

رفتیم  تو دل گل و گیاه.تو دل تاریخ. تو دل خوشی ها و خنده های خل خلکی. رفتیم کاشون و قمصر.

هوا خوبه . یه جور خیلی خوبی که دلت می خوادهی پیاده گز کنی . ولی من تنبل تن نمی دم به پیاده روی و هی امروزو فردا می کنم.

دلم می خواد تمام روزای باقی مونده تا آخر اردیبهشت رو تو خیابونا ول بچرخم و بوی بهارو بدم تو ریه هام و ذخیره کنم برای روزای گرم تابستون و ول معطلی.

هرچی بیشتر بهش فکر می کنم، بیشتر می ترسم.

از تصمیمای جدید می ترسم، از کارایی که همیشه  تو ذهنم ازشون غول ساختم ترس دارم. 

می ترسم که نتونم از پسشون بربیام. ولی باید بی خیال شد.

اگر بخوای هی گیر بدی سخت تر هم میشه برات.

هوم. 


نگاهی که به بخشنده ترین دستها مانده است

مدت هاست که ننوشته ام، که کم کاری کرده ام، که خودم را غرق کرده ام و دل خوش به عکس نوشته های اینستاگرامی  و اینکه مثلا حس ها و نگفته ها را آنجا می نویسم.

و ا لبته خودم هم می دانم که این نوشتن ها کجا و آن نوشتن ها کجا.

خب روزگار است دیگر!

امروز اما حس خوبی دارم. از مولود امروز دلم خوش است. از اینکه صبح اول صبحی کلی برایش خرده فرمایش کرده ام و سفار ش کرده ام و درگوشی حرف زده ام، خوش خوشانم می شود.

سال جدید آمده و حال جدید هنوز نیامده.

کاش در آخرین روزهای فروردین، حالمان هم اردیبهشتی شود و بهاری.


دمت گرم :*

هوم ! دمت گرم !

داری نشانه ها را نشانم میدهی ؟ 

شاید!

شاید هم به خاطر همین حال و احوال این روزهاست که هر چیزی را نشانه می پندارم و به فال نیک می گیرمش .

به هر حال برای حال این روزهای من خوب بود.

دمت گرم. حسابی گرم!

ایراد از گیرنده است، به فرستنده کاری نداشته باشید !

داشتم دنبال شرح مناسبی می گشتم که حال این روزهایم را توصیف کند و در عین حال  با گوشی ور میرفتم و با آقای همکار صحبت می کردم که وای فای قطع و وصل می شود و بعد یکهو این کلمه ، این کلمه ی جادویی من را جذب کرد!

قطع و وصل! حال این روزهای من دقیقا همین است. 

روزهای زیادی است که در مورد مساله ای که برایم اهمیت دارد و یکجورهایی تصمیم گیری در موردش سخت، دارم با خودم کلنجار می روم و این وسط تغییرات احوالی که دارم، در عین روان شاد کردن آدم، خنده دار هم هست!

مثلا یکهو، یک لحظه ی خیلی بی ربط، مثلا وقتی دارم زمین را دستمال می کشم، به حدی از ناامیدی و دلسردی می رسم که بیا و ببین! آنقدر که بنشینم زمین و گریه کنم و دلم بخواهد با همان دستمال گردگیری، دماغم را بگیرم!

بعد یهو، باز یک وقت بی ربط تر دیگر، مثلا وقتی سر کار دارم تاریخ مسابقات را چک میکنم، چنان روزنه ی امیدی در دلم روشن می شود که بیا و ببین !

این قطع و وصل شدن شاید لاز م است. لازم است که یکهو آدم به ورطه ی نابودی کشانده نشود و خودش را بیچاره نکند.

****

سخت است، سخت است که د رمورد مساله ای که همه فکر می کنند تو خیلی در آن بی خیالی طی می کنی، اتفاقا سخت گیر تر از همیشه هم باشی و هیچ کس نداند دغدغه های تو که برای خیلی ها بی اهمیت است، چه قدر ذهنت را درگیر  کرده. 

این مرز بین بیم و امید و رفتن و برگشتن از آن، مرز باریک و عجیبی است.

این روزها آزمون سختی دارم. آزمونی که  یکجورهایی مسیر زندگی ام را از اینچه هست تغییر می دهد. 

دعا کنید که بتوانم تصمیم درست را بگیرم.