نقطه؛ ویرگول...

یادداشت های گاه و بیگاهانه

نقطه؛ ویرگول...

یادداشت های گاه و بیگاهانه

روزهایی که می رود

چه وضعیت شلیلی و خریه ! 

دستم به نوشتن نمیره اینجا. اصلا به صورت کلی دستم به نوشتن نمیره.

خاصیت بیش فعالی در شبکه ای اجتماعی مثل اینستاگرام شاید باشه که منو کرده یه آدم تصویری و  مدام دارم زندگی رو از قاب اینستاگرام می بینم و برای تصویرهای زندگیم کپشن های خفن می نویسم!

راستش دروغ چرا ؟ بدم نمیاد از این روال !

که البته هستند کم و بیش وبلاگیون آشنا روشنایی که اینستاگرامر هستند و فضای صمیمی وبلاگستان کمی تا قسمتی به اون ور هم منتقل شده و خیلی احساس غریبگی نمی کنی .

***

کار و بار زیاد شده این روزا. خسته شدم حسابی و  گاهی هوس می کنم دو تا دستم رو  از فرط خستگی بکنم بندازم بره !

چه همه پست هایی که مخصوصه مخصوص و داغ داغ بودن و من هیچ جا برای نوشتنشون نداشتم. اما حالا که دو تا دوتا خونه هست، صابخونه تعطیل شده حسابی!

از روز تولد و تشیع غواص ها و آدم هایی قبل از اون مراسم باهاشون ملاقات کردم و کامنتی که من رو اون روز به آشنایی قدیمی وصل کرد و ...

..................

رمضان مثل یک شیرینی خامه ای هست. اولش بزرگ به نظر میرسه برای خوردن ولی گاز که میزنی می بینی چه زود تموم شد .

حکایت ماست حالا. یه گاز گنده هم نزدیم که حداقل دلمون خوش باشه .


شب های سخت امتحان

دوباره شب های سرنوشت رسید و دوباره من ...

بگذریم!

این روزها و روزهای قبل تر، وقتی می شنوم که آدمی از دنیا رفته، اولین چیزی که از خودم می پرسم این هست که شب های قدر سال قبلش، هرگز به این فکر می کرده که چه چیزی برایش مقدر شده ؟ فکر می کرده که شب قدر سال بعد را نبیند؟ فکر می کرده که ممکن است پرونده زندگی اش در این دنیا به این زودی ها بسته شود؟

اوم... نمی دانم.

این شب ها یک جوری سخت هستند و خوب. 

سخت مثل شب امتحان و وقتی تمام می شوند انگار آدم سبک شده باشد، راحت شده باشد و باز برود سر وقت زندگی.

گفته اند بهترینه چیزها را خواستن، عاقبت به خیری است. 

من هم برای خودم و برای همه ی آنهایی که می شناسم و نمی شناسم، عاقب به خیری می خواهم. 

اینکه بارمان سبک بشود و اگر رفتنی هستیم خوب برویم و اگر ماندنی هستیم، خوب بمانیم.

ان شالله که عمر همه مان با برکت باشد و با عزت. که عمر بی عزت، به درد لای جرز هم نمی خورد!

برای هم دعا کنیم و قدر این شب ها را بدانیم...

دنیای کوچک و خر !

دنیا کوچک است. بعله!

و می گردد و می گردد و آدمهایی از گذشته را برای من رو می کند که پرتم کنند به خاطرات خوش و ناخوش.

که عبورم دهند از تونل تاریک و بی انتهای زمان.

دنیا کوچک است و اینترنت و ابزارهای ارتباطی هر چه بیشتر این دنیا را کوچک و کوچک تر کرده اند.

و البته، دنیا محل گذر هم هست در عین کوچکی !

من آمده ام، وای وای !

بار اولی که اولین یادداشت را می نوشتم خوب یادم هست. اون روزا وبلاگ نویسی خیلی مد و مرسوم نبود و  برای خودش کار باکلاسی به حساب می یومد!

اون روزا در دوره ای آموزشی شرکت می کردم که وابسته به یک موسسه معروف بود و هم شاگردی ها همه یا وبلاگ داشتن یا قرار بود وبلاگ دار بشن!

منم وبلاگ دار شدم همین جوری الکی و الکی.

بار دوم که اولین یادداشت رو در وبلاگی نو نوشتم، چهار پنج سال پیش بود. به خاطر اتفاقی پیش بینی نشده و یهویی، مجبور به حذف وبلاگ شدم و بعد از چند ماه دوباره ساختم و دوباره از نو.

حالا بار سوم هست که دارم اولین یادداشت رو می نویسم. 

این خونه برای من خونه بشو بشه یا نه ، نمی دونم.

شب میلاد هست و به فال نیک می گیرم.

منزل نوم مبارک!