چه وضعیت شلیلی و خریه !
دستم به نوشتن نمیره اینجا. اصلا به صورت کلی دستم به نوشتن نمیره.
خاصیت بیش فعالی در شبکه ای اجتماعی مثل اینستاگرام شاید باشه که منو کرده یه آدم تصویری و مدام دارم زندگی رو از قاب اینستاگرام می بینم و برای تصویرهای زندگیم کپشن های خفن می نویسم!
راستش دروغ چرا ؟ بدم نمیاد از این روال !
که البته هستند کم و بیش وبلاگیون آشنا روشنایی که اینستاگرامر هستند و فضای صمیمی وبلاگستان کمی تا قسمتی به اون ور هم منتقل شده و خیلی احساس غریبگی نمی کنی .
***
کار و بار زیاد شده این روزا. خسته شدم حسابی و گاهی هوس می کنم دو تا دستم رو از فرط خستگی بکنم بندازم بره !
چه همه پست هایی که مخصوصه مخصوص و داغ داغ بودن و من هیچ جا برای نوشتنشون نداشتم. اما حالا که دو تا دوتا خونه هست، صابخونه تعطیل شده حسابی!
از روز تولد و تشیع غواص ها و آدم هایی قبل از اون مراسم باهاشون ملاقات کردم و کامنتی که من رو اون روز به آشنایی قدیمی وصل کرد و ...
..................
رمضان مثل یک شیرینی خامه ای هست. اولش بزرگ به نظر میرسه برای خوردن ولی گاز که میزنی می بینی چه زود تموم شد .
حکایت ماست حالا. یه گاز گنده هم نزدیم که حداقل دلمون خوش باشه .