نقطه؛ ویرگول...

یادداشت های گاه و بیگاهانه

نقطه؛ ویرگول...

یادداشت های گاه و بیگاهانه

بهارونه

دارم با سال جدید دوست می شم. آخر هفته ی پیش یه سفر خیلی فشرده و خیلی خنده دار داشتیم با یازده نفر دوستای خل و چل.

رفتیم  تو دل گل و گیاه.تو دل تاریخ. تو دل خوشی ها و خنده های خل خلکی. رفتیم کاشون و قمصر.

هوا خوبه . یه جور خیلی خوبی که دلت می خوادهی پیاده گز کنی . ولی من تنبل تن نمی دم به پیاده روی و هی امروزو فردا می کنم.

دلم می خواد تمام روزای باقی مونده تا آخر اردیبهشت رو تو خیابونا ول بچرخم و بوی بهارو بدم تو ریه هام و ذخیره کنم برای روزای گرم تابستون و ول معطلی.

هرچی بیشتر بهش فکر می کنم، بیشتر می ترسم.

از تصمیمای جدید می ترسم، از کارایی که همیشه  تو ذهنم ازشون غول ساختم ترس دارم. 

می ترسم که نتونم از پسشون بربیام. ولی باید بی خیال شد.

اگر بخوای هی گیر بدی سخت تر هم میشه برات.

هوم. 


نظرات 2 + ارسال نظر
عاصی شنبه 27 شهریور 1395 ساعت 15:21

فکر دل مارو نمیکنی که هیچی نمینویسی؟

سهیلا شنبه 1 خرداد 1395 ساعت 01:10 http://nanehadi.blogsky.com

سلام.آخه بهار با خودش یه حس شیرازی بودن خاص هم داره.نمیذاره بری پیاده روی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد