-
هزار سال بعد !
یکشنبه 16 مهر 1396 15:45
اهم اهم امتحان می کنیم! یک... دو ... سه ! کسی هنوز مونده که اینجا رو بخونه ؟! خب امیدوارم که تک و توک هنوز آشنا روشناهایی باشن و سنگ رو یخ نشیم والا :)) امروز هزار سال از روزی که نوشتم می گذره! چه قدر به بلاگفا فحش بدم که بسش باشه ؟ هان؟ از روزی که خراب شد و نوشته هامونو خورد و مجبور به کوچ شدیم دیگه هیچ وقت اون آدم...
-
بهارونه
دوشنبه 20 اردیبهشت 1395 10:19
دارم با سال جدید دوست می شم. آخر هفته ی پیش یه سفر خیلی فشرده و خیلی خنده دار داشتیم با یازده نفر دوستای خل و چل. رفتیم تو دل گل و گیاه.تو دل تاریخ. تو دل خوشی ها و خنده های خل خلکی. رفتیم کاشون و قمصر. هوا خوبه . یه جور خیلی خوبی که دلت می خوادهی پیاده گز کنی . ولی من تنبل تن نمی دم به پیاده روی و هی امروزو فردا می...
-
نگاهی که به بخشنده ترین دستها مانده است
دوشنبه 30 فروردین 1395 09:18
مدت هاست که ننوشته ام، که کم کاری کرده ام، که خودم را غرق کرده ام و دل خوش به عکس نوشته های اینستاگرامی و اینکه مثلا حس ها و نگفته ها را آنجا می نویسم. و ا لبته خودم هم می دانم که این نوشتن ها کجا و آن نوشتن ها کجا. خب روزگار است دیگر! امروز اما حس خوبی دارم. از مولود امروز دلم خوش است. از اینکه صبح اول صبحی کلی برایش...
-
دمت گرم :*
سهشنبه 26 آبان 1394 10:04
هوم ! دمت گرم ! داری نشانه ها را نشانم میدهی ؟ شاید! شاید هم به خاطر همین حال و احوال این روزهاست که هر چیزی را نشانه می پندارم و به فال نیک می گیرمش . به هر حال برای حال این روزهای من خوب بود. دمت گرم. حسابی گرم!
-
ایراد از گیرنده است، به فرستنده کاری نداشته باشید !
شنبه 23 آبان 1394 11:32
داشتم دنبال شرح مناسبی می گشتم که حال این روزهایم را توصیف کند و در عین حال با گوشی ور میرفتم و با آقای همکار صحبت می کردم که وای فای قطع و وصل می شود و بعد یکهو این کلمه ، این کلمه ی جادویی من را جذب کرد! قطع و وصل! حال این روزهای من دقیقا همین است. روزهای زیادی است که در مورد مساله ای که برایم اهمیت دارد و یکجورهایی...
-
وسط ماه هشت
شنبه 16 آبان 1394 08:45
دیروز وسط پاییز بود و این یعنی سه ماه و نیم دیگه سال تموم میشه و خدا می دونه که من چه قدر منتظرم این سال تموم بشه و بره. نود چهار خوب نبود؟ اوم! نمیدونم . بی انصافیه که بگم خوب بود یا بد. شاید روزهای بدش به نوعی بیشتر بود یا شاید کمی سخت تر گذشت ولی خب نمیشه ناشکری کرد و چشم بر روزهای خوبش بست. کلن برای من سال از وقتی...
-
یادت مثل انگور شیرین است
چهارشنبه 13 آبان 1394 09:47
دور شده ام . از خیلی چیزها، خیلی آدم ها ، خیلی کارها. انگار که اصلا از اول من اینی که بوده ام، نبوده ام! گاهی وقتا خودم را گم می کنم بین هیاهو و تلاطم روزها و مشغولیات و روزمرگی هایی که انگار آدم را با خودشان می کشند توی یک گرداب مهیب و ترسناک. دیشب دلم دوست خواست. یک دوست که همیشه باشد، در دسترس باشد، جوابت را بدهد،...
-
مهر دوست داشتنی من
سهشنبه 28 مهر 1394 11:26
تو همچین ساعتایی بود که هنوز زیر دست خانوم آرایشگر بودم و داشتم فکر می کردم که قراره از این همه دقت و ریزه کاری و ... چه معجونی بیرون بیاد ! مهم نبود برام ؟ اوم شاید هم بود هم نه. تو اون ساعتا بیشتر به صبح فکر میکردم که وقتی همه خواب بودن و من بابا اومدیم از خونه بیرون تا منو برسونه ، چه حس عجیبی داشتم. حس غریب تموم...
-
بوی پاییزو شنیدین ؟
دوشنبه 9 شهریور 1394 16:05
سالهای پیش از اوایل شهریور، شاید کمی هم بیشتر، مثلا از اواسطش به بعد، حس پاییز گریزی من بیدار می شد و شروع می کرد به ناله و گریه سر دادن که وااسفا! فصل شلیل و انبه و گیلاس تمام شد و بوی پاییز و غم مبهمی که باهاش می آید و ... دارد می آیددددددد! امروز سر چرخاندم ودیدم که ای دل غافل! سر رسید دارد 9 شهریور را نشان می دهد...
-
پنج شنبه ی اکلیلی
پنجشنبه 5 شهریور 1394 12:26
تلفن رو قطع کردم و بعد نشستم یک دل سیر به گریه ! مکالمه ای احساسی بود آیا؟ دعوا؟ قضاوت ؟ هه ! نه خیر! فقط یک تلفن کاری بود و هیچ دعوایی هم نبود و هیچ تنشی و هیچ عامل دیگه ای که بخواد در سنجش های معمولی، عامل گریه باشه. من فقط زنگ زده بودم به یکی از آن رئیس های آن ور آب، و پرسیده بودم که آقای فلانی کجاست و اگر آمد به...
-
پراکنده و هویجوری نوشت
سهشنبه 27 مرداد 1394 15:41
هنوز خسته ام، خستگی ماموریت فشرده هفته پیش که شنبه این هفته هم ادامه داشت، هنوز توی تنم هست. از صبح انگار بگی، نگی سرما هم خورده ام. شبیه وقت هایی شده ام که مثلا توی آذر یا دی هستیم و ته گلویم می سوزد و دلم خواب می خواهد. شبیه وقت هایی شده ام که دوست دارم شیر گرم و عسل بخورم و دم نوش نعنا و قرص سرماخوردگی بندازم بالا...
-
امنیت چیز خوبی است
سهشنبه 13 مرداد 1394 15:35
درست وقتی همه چیز خوب هست، چیزهایی پیش می آید که آدم یکهو، خیلی خیلی عمیق، احساس نا امنی می کند و ا ین نا امنی بدترین چیز دنیا اگر نباشد، یکی از بدترین چیزهایی هست که می شود تجربه اش کرد. حس نا امنی ، از نداشتن شناخت نسبت به مساله ای که تا کنون با آن مواجه نبودی، نشات می گیرد و مدام داری فکر میکنی که اگر در موقعیت...
-
روزهایی که می رود
دوشنبه 22 تیر 1394 15:13
چه وضعیت شلیلی و خریه ! دستم به نوشتن نمیره اینجا. اصلا به صورت کلی دستم به نوشتن نمیره. خاصیت بیش فعالی در شبکه ای اجتماعی مثل اینستاگرام شاید باشه که منو کرده یه آدم تصویری و مدام دارم زندگی رو از قاب اینستاگرام می بینم و برای تصویرهای زندگیم کپشن های خفن می نویسم! راستش دروغ چرا ؟ بدم نمیاد از این روال ! که البته...
-
شب های سخت امتحان
یکشنبه 14 تیر 1394 08:23
دوباره شب های سرنوشت رسید و دوباره من ... بگذریم! این روزها و روزهای قبل تر، وقتی می شنوم که آدمی از دنیا رفته، اولین چیزی که از خودم می پرسم این هست که شب های قدر سال قبلش، هرگز به این فکر می کرده که چه چیزی برایش مقدر شده ؟ فکر می کرده که شب قدر سال بعد را نبیند؟ فکر می کرده که ممکن است پرونده زندگی اش در این دنیا...
-
دنیای کوچک و خر !
شنبه 13 تیر 1394 11:09
دنیا کوچک است. بعله! و می گردد و می گردد و آدمهایی از گذشته را برای من رو می کند که پرتم کنند به خاطرات خوش و ناخوش. که عبورم دهند از تونل تاریک و بی انتهای زمان. دنیا کوچک است و اینترنت و ابزارهای ارتباطی هر چه بیشتر این دنیا را کوچک و کوچک تر کرده اند. و البته، دنیا محل گذر هم هست در عین کوچکی !
-
من آمده ام، وای وای !
چهارشنبه 10 تیر 1394 14:27
بار اولی که اولین یادداشت را می نوشتم خوب یادم هست. اون روزا وبلاگ نویسی خیلی مد و مرسوم نبود و برای خودش کار باکلاسی به حساب می یومد! اون روزا در دوره ای آموزشی شرکت می کردم که وابسته به یک موسسه معروف بود و هم شاگردی ها همه یا وبلاگ داشتن یا قرار بود وبلاگ دار بشن! منم وبلاگ دار شدم همین جوری الکی و الکی. بار دوم که...