نقطه؛ ویرگول...

یادداشت های گاه و بیگاهانه

نقطه؛ ویرگول...

یادداشت های گاه و بیگاهانه

پراکنده و هویجوری نوشت

هنوز خسته ام، خستگی ماموریت فشرده  هفته پیش که شنبه این هفته هم ادامه داشت، هنوز توی تنم هست.

از صبح انگار بگی، نگی سرما هم خورده ام. شبیه وقت هایی شده ام که مثلا توی آذر یا دی هستیم و ته گلویم می سوزد و دلم خواب می خواهد.

شبیه وقت هایی شده ام که دوست دارم شیر گرم و عسل بخورم و دم نوش نعنا و قرص سرماخوردگی بندازم بالا و لم بدم روی کاناپه و پتوی مسافرتی نارنجی - زرد  ام را بکشم تا خرخره بالا و  بخوابم .

هوم, انگار راست راستکی سرما خورده باشم!

***

مهمان بودم، مهمان امام رضا و اجازه داد که دوبار صبحانه را در حرمش بخورم. و این برای منی که می دانم به هیچ طریق ممکن، لایق این دعوت نبودم، یک جور خوبی دل چسب است.

البته، این را می دانم که لیاقت ما هر چه قدر هم کم باشد، کرم و لطف آن بزرگواران این چیزها سرش نمی شود.

و البته تر که می دانم اگر همچین اتفاقی افتاد، به خاطر وجود بچه هایی بود که می دانم چه قدر مقربند پیش خدای امام مهربانیها و حتما چشم را روی من بسته اند و لای آنها راه داده اند تو. بعله.

***

برای دومین بار در این ماه است که دارند جابه جایمان می کنند. در یک سالن دوبار جابه جا شده ایم و این برای من که نزدیک به چهارسال درکنج خلوت خودم بودم، عذاب آور است.

اما خب، همه عادت می کنیم دیگر! مگر نه ؟

***

چه قدر حرف داشتن و نتوانستن برای نوشتن، سخت هست و  اَ ه!

امنیت چیز خوبی است

درست وقتی همه چیز خوب هست، چیزهایی پیش می آید که آدم یکهو، خیلی خیلی عمیق، احساس نا امنی می کند و ا ین نا امنی بدترین چیز دنیا اگر نباشد، یکی از بدترین چیزهایی هست که می شود تجربه اش کرد.

حس نا امنی ، از نداشتن شناخت نسبت به مساله ای که تا کنون با آن مواجه نبودی، نشات می گیرد و مدام داری فکر میکنی که اگر در موقعیت مورد نظر باشی، چه می کنی و چه نمی کنی.

از اینکه به خاطر ملاحظاتی مجبور باشم در موقیعتی نشناخته و نا آشنا قرار بگیرم و دست به کاری بزنم که ته ته اش می دانم ممکن است خیلی به آن اعتقاد نداشته باشم، می ترسم.

زندگی خوب است، شیرین است و جاری.

کاش فقط این ناامنی ها نبودند. کاش.

روزهایی که می رود

چه وضعیت شلیلی و خریه ! 

دستم به نوشتن نمیره اینجا. اصلا به صورت کلی دستم به نوشتن نمیره.

خاصیت بیش فعالی در شبکه ای اجتماعی مثل اینستاگرام شاید باشه که منو کرده یه آدم تصویری و  مدام دارم زندگی رو از قاب اینستاگرام می بینم و برای تصویرهای زندگیم کپشن های خفن می نویسم!

راستش دروغ چرا ؟ بدم نمیاد از این روال !

که البته هستند کم و بیش وبلاگیون آشنا روشنایی که اینستاگرامر هستند و فضای صمیمی وبلاگستان کمی تا قسمتی به اون ور هم منتقل شده و خیلی احساس غریبگی نمی کنی .

***

کار و بار زیاد شده این روزا. خسته شدم حسابی و  گاهی هوس می کنم دو تا دستم رو  از فرط خستگی بکنم بندازم بره !

چه همه پست هایی که مخصوصه مخصوص و داغ داغ بودن و من هیچ جا برای نوشتنشون نداشتم. اما حالا که دو تا دوتا خونه هست، صابخونه تعطیل شده حسابی!

از روز تولد و تشیع غواص ها و آدم هایی قبل از اون مراسم باهاشون ملاقات کردم و کامنتی که من رو اون روز به آشنایی قدیمی وصل کرد و ...

..................

رمضان مثل یک شیرینی خامه ای هست. اولش بزرگ به نظر میرسه برای خوردن ولی گاز که میزنی می بینی چه زود تموم شد .

حکایت ماست حالا. یه گاز گنده هم نزدیم که حداقل دلمون خوش باشه .


شب های سخت امتحان

دوباره شب های سرنوشت رسید و دوباره من ...

بگذریم!

این روزها و روزهای قبل تر، وقتی می شنوم که آدمی از دنیا رفته، اولین چیزی که از خودم می پرسم این هست که شب های قدر سال قبلش، هرگز به این فکر می کرده که چه چیزی برایش مقدر شده ؟ فکر می کرده که شب قدر سال بعد را نبیند؟ فکر می کرده که ممکن است پرونده زندگی اش در این دنیا به این زودی ها بسته شود؟

اوم... نمی دانم.

این شب ها یک جوری سخت هستند و خوب. 

سخت مثل شب امتحان و وقتی تمام می شوند انگار آدم سبک شده باشد، راحت شده باشد و باز برود سر وقت زندگی.

گفته اند بهترینه چیزها را خواستن، عاقبت به خیری است. 

من هم برای خودم و برای همه ی آنهایی که می شناسم و نمی شناسم، عاقب به خیری می خواهم. 

اینکه بارمان سبک بشود و اگر رفتنی هستیم خوب برویم و اگر ماندنی هستیم، خوب بمانیم.

ان شالله که عمر همه مان با برکت باشد و با عزت. که عمر بی عزت، به درد لای جرز هم نمی خورد!

برای هم دعا کنیم و قدر این شب ها را بدانیم...

دنیای کوچک و خر !

دنیا کوچک است. بعله!

و می گردد و می گردد و آدمهایی از گذشته را برای من رو می کند که پرتم کنند به خاطرات خوش و ناخوش.

که عبورم دهند از تونل تاریک و بی انتهای زمان.

دنیا کوچک است و اینترنت و ابزارهای ارتباطی هر چه بیشتر این دنیا را کوچک و کوچک تر کرده اند.

و البته، دنیا محل گذر هم هست در عین کوچکی !